شعر سنگ قبر پدر 24
فلک اخر ربودی سرور فرزانه ما را به خاموشی سپردی محفل وکاشانه ما را ندانم ازچه روکردی شعار…
فلک اخر ربودی سرور فرزانه ما را به خاموشی سپردی محفل وکاشانه ما را ندانم ازچه روکردی شعار…
سایه اش همچون پناهی بود رفت شانه هایش تکیه گاهی بود رفت شادی ما بود دیدار رخش شادی…
چون نامه عمر ما به هم پیچیدند بردندبه میزان عمل سنجیدند بیشاز همه کس گناه ما بود ولی…
در ان نفس که بمیرم در ارزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم…
ای رهگذرکه میگذری برمزار من زنهاریاد کنی زمن وروزگارمن شکفته بودیک گلم از صدهزار گل نا گه بریخت…
از ملک جهان رفت به جنت پدر ما برداشته شد سایه لطفش زسر ما رفت از سرما سرور…